عشق – این سه حرف ساده ی میان تهی می خواهمت چنانكه شب خسته خواب را می جویمت چنانكه لب تشنه آب را محو توام چنانكه ستاره به چشم صبح یا شبنم سپیده دمان آفتاب را بی تابم آنچنان كه درختان برای باد یا كودكان خفته به گهواره خواب را بایسته ای چنان که تپیدن برای دل یا آنچنان که بال پریدن عقاب را حتی اگر نباشی می آفرینمت چونان كه التهاب بیابان سراب را ای خواهشی كه خواستنی تر ز پاسخی با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را؟!
گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟
پر می زند دلم به هوای غزل، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟
گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟
تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهای سبزِِ سرآغاز سال کو؟
رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند
حال سؤال و حوصله قیل و قال کو؟
لحظه های کاغذی لحظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین
خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری
خاطرات بایگانی،زندگی های اداری
سقفهای سرد و سنگین ، آسمانهای اجاری...
روز مبادا وقتی تو نیستی مثل همیشه آخر حرفم
نه هست های ما
چونان که بایدند
نه باید ها...
و حرف آخرم را
با بغض می خورم
عمری است
لبخند های لاغر خود را
در دل ذخیره می کنم :
باشد برای روز مبادا !
اما...
درد واره ها
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من....
غزل دلتنگی
هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم
با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم
اندوه من انبوه تر از دامن الوند
بشکوه تر از کوه دماوند غرورم
یک عمر پریشانی دل بسته به مویی است
تنها سر مویی ز سر موی تو دورم
ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش
تو قاف قرار من و من عین عبورم
بگذار به بالای بلند تو ببالم
کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم